بشاگرد: از خان تا پهلوان!
چندی پیش برای مطالعات میدانی» بمنطقهی بشاگرد» در شرق استان هرمزگان رفتیم که برخی نچندان درست، میپندارند محرومترین بخش ایرانست که شاید چنین بوده باشد؛ ولی با تلاشهای برادران والی و بویژه مرحوم حاج عبدالله والی» و گروهان جهادگر، دیگر چنین نیست. بومیان خود بدان بشگرد» گویند و برخی کتابها آن را بشکرد» نوشته است. آنها ابر بارانزای معمولانه، تابستانی را بش» مینامند که در آسمان میگردد»! چند وجه تسمیهی دیگر در کتابها برای این ناحیه نگاشته شده که یکیشان مدعیست بش» کشاورزی دیمست و بشکرد بمعنای دیمکاریست که فیه تأمل؛ زیرا اگر چه آب آنجا از بارانهای سیلآسا با زدن بندها بدست میآید؛ ولی جز در بخشی از تابستان، کشاورزی در آنجا نیازمند آبیاریست. در پرانتز بگویم که مشکل اساسی امروز بشاگرد، بیآبیست! در آن چند روز، پرسشهای تاریخی و مردمشناسانهای فراوان از بومیان پرسیدم و گمان بردم که گویا، مردم این ناحیه چندان از تاریخشان آگاه نیستند و حتا شاید از وجوهی، چندان تاریخی ندارند! برخی میگفتند: ما بلوچ»یم که از آغاز، بنظرم میرسید گونهای هویتسازیست! برخی خود را بشگردی میدانستند و دیگرانی خود را از قوم بلوچکاره» که طبقهای اجتماعیست، میپنداشتند و کسانی میگفتند: در دوران بنیالعباس ما از شام» آمدیم و شماری نیز بکوچ از شیراز» اشاره داشتند! در کل، پرسش از قومیت برایشان چندان ملموس نبود و برخیشان در اندیشه فرو میرفتند و هیچیک نیز پاسخی درستوحسابی بپرسشهای مرتبط با مدعایشان که در ادامه آماجش میشدند، نداشتند. گفتگوهایمان جزئیاتی داشت که بازتابش نیازمند نوشتاری درازست. از زبان و گویششان نیز که میپرسیدم، میگفتند: بشگردیست؛ ولی از تفاوتهای آن با دیگر زبان/گویشهای هرمزگان خبری نداشتند. جهادگری نستوه از خطهی اصفهان میگفت: زبان/گویششان آمیزهای از بلوچی و بندریست! پس از سفر، در فضای مجازی دیدم که برخی از بومیان بشگرد، بشاگردیان (بلوچکارهها) را همان کوچ» که در شاهنامهی فردوسی در کنار بلوچ آمده، میپنداشتند و بدان مینازیدند. اگر چه فردوسی و برخی قوم کوچ را ستودند؛ ولی دیگرانی آنها را راهزن خواندند! حالووقت گشتوگذار در صحف تاریخ را نداشتم؛ ولی بشکرد/بسکر/بسکو/لسکو» در کتاب احتمالا، قرن پنجمی تاریخ سیستان» که مؤلفش ناشناخته است، آمده! دربارهی زبان/گویششان که پژوهشگران آن را میانهی لارستانی و کمزاری دانستند و در حال انقراض، چندان پژوهش نشده و از قضا، دانشمندان غربی در این منطقه بسیار کم رفتند و آن را بسیار کم مطالعه کردند. سخن بسیارست و اینها را بعنوان درامدی بر بحثم آوردم. پیش از رفتن ببشاگرد، برخی دوستان بوجود نظامی طبقاتی در آن اشاره کردند و من نیز در سفرم آن را دنبال کردم. بومیان چند دسته/گروه را نام بردند: ۱٫ خان، ۲٫ رئیس (رئیسون)، ۳٫ ملاها، ۴٫ بلوچکاره، ۵٫ غلام (غلامون)، ۶٫ نقیب، ۷٫ استاد، ۸٫/سالار ۹٫ پهلوان! دربارهی برخی از این عنوانها تعریفی درست ارائه نشد و در جایگاه برخیشان در نسبت دیگری، میان بومیان اختلاف بود! از هر کس که پرسیدم شما کدام هستید، یا سکوت کرد و از پاسخ طفره رفت! یا گفت: بلوچکاره! سکوتشان کافی بود که این گمان رود که از طبقهی غلامون یا دیگر طبقات پایین باشند! از قضا، در پرسش از بودونبود این طبقهبندی در امروز بشاگرد، اگر چه همه بکمرنگ و فیالجمله، منسوخ شدن آن اشاره داشتند؛ ولی برخی بر نابودی آن بسیار پا میفشردند که بیشترشان از دستهی خاموشان و طفرهروان بودند که این تأکید نیز امارهایست بر آن گمانم! روشنست که این طفرهروی» در پاسخ نشان میدهد که هنوز بقایای این طبقهبندی در اذهان هست که برخی نیز بدان تصریح داشتند! تحقق خارجی این دستهبندی را ۱٫ در تنازعات» و ۲٫ در ازدواج» هنوز میشد دید که البته، طبیعیست. جالبست که در تعریف بلوچکاره که برخی نادقیقانه، آن را بلوچکار میگفتند، اجماع داشتند و حتا از لفظ/تعبیر واحد بهره میبردند: بلوچکاره آنانند که نه باج میدهند (مانند غلامون) و نه باج میگیرند (مانند خان)! در پسش نیز میگفتند: بلوچکاره آزادست! از کسی نشنیدم که بگوید: خان یا رئیسست و برخی نیز گفتند: خان و رئیسها از بشگرد رفتند! در روستای ک» دیروزی و نیکدشت» امروزی (نزدیک دشتهای بولیت، لُرد، لَرد و …)، یکی گفت: در روستای ما هنوز رئیسها هستند! دور نیست که خان و رئیس نیز از گفتن این تعلق ابا داشته باشند؛ زیرا این عنوانها ملازم باجگیریست که امروزه، نزد مردمان قبیح است! بسیاریشان انقلاب اسلامی» را عامل نسخ» این نظام طبقاتی» میدانستند. جالب اینجاست که دامهاشان که صدی نود بز بود، خودچرا» بودند؛ یعنی چوپان نداشتند و در طبیعت پراکنده بودند! از چراییش پرسیدم که برخی گفتند: چون دامهامان کمشمارند، چنینست و دیگرانی نیز گفتند: چون دیگر طبقهی/بزچرون وجود ندارد، چنانست! از قضا، برخی از بلوچکارهها نخلهایشان را رها کرده بودند که علتش را نبود طبقهی غلامون برای بالا رفتن از درختان خرما و چیدن میوهاش و ناتوانی خودشان در انجام این کار میگفتند و البته، لحنی کمی تحقیرآمیز نسبت بغلامون و کوچکشماری این کار در برخیشان دیده میشد و حالت گلایه داشتند که دیگر آنها که غلامون بودند، حاضر نیستند رایگان یا بسیار ارزان کار کنند و خودشان نیز سرمایه ندارند که آنها را با مزد کارگری امروزی بکار گیرند! استاد را بکسی میگفتند که ابزارسازست و مهارت در ساختن لوازم خانگی و کشاورزی دارد و پهلوانان نیز که در جشنها حضوری پررنگ دارند، بنوازندگی و اجرا مشغولاند (من میپندارم که شاید کولی» باشند!) و ملاها نیز باسوادانیاند که کارهایی مانند کفنودفن و … را انجام میدادند! از نقیب تعریفی ارائه ندادند و جالب اینجاست که در گویششان قاف را کاف میگفتند و نقیب را نکیب! عملا و در خارج، این نظام طبقاتی جز در آن دو مورد یادشده، برچیده شده و بتعبیر خودشان، امروز، همه آزادند و برابر و برادر! در گوهران/انگهران یکی میگفت: این نظام طبقاتی در روستای پوسمن» از توابع خمینیشهر» همچنان پررنگست که من چنین مشاهده نکردم و بسیاری نیز میگفتند: در سردشت» بقوت خود باقیست که در پرسوجویی در آن، چنین چیزی اثبات نشد! از همان آغاز، از بسیاری پرسیدم که این غلام[ون] در همان معنای شرعیش است که آشکار شد چنین نیست و یک عنوان عرفی- محلیست و احکام خود را دارد! یکی در سردشت مدعی شد که غلامون از کرمان آمدند. گویا، شماری از غلامون همچنان کپرنشیناند و زمین نیز ندارند؛ ولی برخی بلوچکارهها نیز در کپرها میزیستند و چه زیباست کپر و چه سازگارست با آن محیط»! اعتبارسنجی سخنانشان در آن بازهی اندک حضور ما چندان شدنی نبود و جا دارد پژوهشگرانی در رشتهی مردمشناسی پیش از آنکه این مفاهیم و ریشههایش، همه، از یادها نیز رود، بدان منطقه روند و این نظامات» و سنتها را بررسند و پژوهند و همچنین زبانشناسانی برای ثبتوضبط زبان/گویش آنها تا دیر نشده، بروند و بکوشند! سخن دربارهی بشاگرد بسیارست …!
پسنوشت: سخن دربارهی بشاگرد بسیارست؛ ولی آنچه در مشاهداتم در بشاگرد در موضوع فعالیتهای مرحوم والی دربارهی فرهنگسازی» در مقولهی نظام اجتماعی» یادشده در متن دیدم/یافتم، ۱٫ همراهی ایشان با ت» و بهرهگیری از ایشان بعنوان متولیان فرهنگ، ۲٫ دریافت تدریجی بودن تربیت» و فرهنگسازی و ۳٫ بایستگی مداخلات» نامستقیم/باواسطه در فرهنگسازی و پرهیز از مواجهات» مستقیم با مظاهر/پدیدارهای بدفرهنگی! بود که نشانهی شعور بسیار و برتر فرهنگی این جهادگر برجسته و تگذاری درست فرهنگی در این منطقه است
منبع: http://pishine.ir/archives/217/%D8%A8%D8%B4%D8%A.
داستان شاه سیف الله خان و تفنگچی بلوچکاره
نیز ,ولی ,میگفتند ,غلامون ,خان ,بومیان ,که در ,که برخی ,آن را ,در آن ,و در
درباره این سایت